💚برای👈 تو👉 💚
در انتظار👈 تو 👉کاسه صبر که هیچ صبر کاسه هم لبریز شد …
در انتظار👈 تو 👉کاسه صبر که هیچ صبر کاسه هم لبریز شد …
سنگــــــدل ترین آدم روے زمین هم که باشے
یکــــ لحظـــه
یکــ آن
یاد کسے روے قفســـه سینـــه ت سنگینے میکنهــ
اونوقتـ به طــور کامـلا غریزے نفس عمیقے میکشے
تا سنکــــــوب نکنے
" کاملا غریزے
هـــــر روز صبـــــح
شـــماره ات را مےگـــیرم
زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …
حرفــــش را قــطــع مےکنم
صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟
خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟
مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟
چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم
من هـم خـــوبم
مزاحــمت نمے شوم
اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !
هم گوش من سنگین شده هم سایه تو...
کلید را میگذارم پشت در....!
تمام قرض های گوشم را
پرداخته ام...
دیگر گوشم به کسی بدهکار نیست .
آهــــــــــــــــــــای بی وفــــــــــــــــــــا
دلم اندازه یه دنیا برات تنگ شده...
از ما که گذشت،
به شما اگر رسید،
به جای ما،
روزی
هزار وعده،
دوستش داشته باشید...
من هنوز به یاد دارم که
برای داشتنت دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت...
یه وَقتآیے بآیـَכْ رَפֿـتْ..!!
اونم بآ پآـے פֿـوכِتْ..!!
بآیـَכْ جآتو تو زنْدِگے بَعْضے هآ פֿـآلے كُنے..!!
כُرسْته تو شُلوغیآشوטּْ مُتوَجهْ نِمیشَنْ چے شـُכه ....
وَلے بـכوטּْ..
یه روزـے..
یه جآیے..
بـَכْ جورـے یآכِتْ مے اُפֿـتـَטּْ، كه כیگه כیرْ شـُכه..!!
פֿـِیْلے כیرْ...!!
ساده لباس بپوش، ساده راه برو ،اما
در برخورد با دیگران ساده نباش
زیرا سادگیات را نشانه میگیرند برای درهم شکستن غرورت.
"تنهايي" تاوان همه "نه" هايي است که نگفتم
تا دل کسي نشکند همه ي " محبتهايي که زيادي هدر دادم تا
دلي به دست آورم همه ي دوستت دارم هاي آبکي که
جدي گرفتم...
همه ي سادگي که در اين دنياي هزار چهره خرج کردم
تنهايي تاوان خطوطي بود
که بخاطرت ازشون رد شدم و دست آخر من موندم و خاطراتت...
تنهايي ... تاوان همه خوش بيني
است که به دنيا و آدمهاي اين روزها داشتم !
شب یلدای من آغاز شد...
نه سرخی انار،
نه لبخند پسته،
نه شیرینی هندوانه،
بی تو یلدا زجر آورترین شب دنیاست
بی من...
یلدایت مبارک.
از آخرین آشیانه ای که پاییز برای بغض هایم ساخت...
و از آخرین لحظات مبهم آن شب یلدایی
که آسمان ابری بود...
از بازدم های نا امید و ملایم در نیمه شبهای زمستان...
تنها باوری کودکانه برایم مانده
اینکه
دوست داشتن تنها کاری است که از دستم بر می آید...
فردا بیدارم نکن
وقتی تمام غرور او لای کفن سفید داخل یک قبر کوچک جمع شده بود من
مفهوم کوچک بودن دنیا رایک بار دیگربعد پدرم حس کردم
یک آدم...
آدم های احساساتی خیلی خطرناکن…
اون ها میتونن یهو دیگه گریه نکنن...
دیگه دوست نداشته باشن....
و قید همه چی رو بزنن...
حتی زندگی رو...!
نبودنت آزار می دهدمرا..
حتی در مجازی ترین دنیای امروزی..
“من”دلبسته ام به اسمی که میدانم می فهمدمرا
من دلخوش کرده ام به دیدن نام تو
با نبودنت” این دلخوشی کودکانه را از من نگیر”
گاهی فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که
خیلی دوستش دارم...
پدرم مرد.
همه چیز در یک لحظه وبه همین کوتاهی اتفاق افتاد.
پدرم مرد و
وقتی تمام غرور او لای کفن سفید داخل یک قبر کوچک جمع شده بود من
مفهوم کوچک بودن دنیا را با تمام وجودم حس کردم.
پدرم مرد
اما بازهم خورشید طلوع کرد و دوباره ماه درخشید .
کودک همسایه متولد شد.
آسمان بارید.
ماشین عروس از کنارم گذشت ... .
پدرم مرد و هیچ چیز تغییر نکرد ....
زندگی همچنان جاریست.
با یک گریه ی مشترک ...
یک لیوان چای انفرادی و یک نخ سیگار ...
که دل ِ کشیدنش را ندارم
جنون امشب را شروع میکنم
صبح دوباره همان آدم سابق میشوم که
به تمام دنیا صبح بخیر میگوید!
تو را خود چشم زدم
بس که نوشتمت میان شعرهایم
بی انکه اسفندی بچرخانم میان واژه ها...!!!
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻪ :
ﺩﻭﺳﺘـــــــــــــــــــ ــﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺑـﺎﺯﻡ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ :
ﺩﻭﺳـــــــــــــــﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﻠﺮﺯﻩ !
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ..
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﯽ ،
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯿﺸﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ
ﻣﯿﺸﻦ !
ﻫــﺮ ﻭﻗﺖ ﮐــﻪ ﺻﺪﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ :
ﺧﻮﺷـــــــــﮕﻞﻡ ...
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺯﯾﺒﺎﯾــﯽ !
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐــﻪ ﺑـﺎﺷــﯽ ..
ﻫﻤـــﻪ ﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧــــــــﮕﯽ ﻫــﺎﯼ ﻋﺎﻟــﻢ ﺭﻭ ﺑـــــــــﻠﺪﯼ . . .
دلـتَنگت میشوم…
چـشمانم را روی هم میگذارم
بلکه یادت را فراموش کنم…
تـو بگو دلــکم
مگر میشــود یــک عـمر را فراموش کـرد؟
او....
زیرِ همه چیز زد...
و....من....
فقط زیرِ گریه...
قلـــه ی "قـــاف" کـــه سهـــل استــــــــ !
مــــن قـــله "کــاف" و "لام" و "میـم" و "نـون" و "واو"
را هــم بخــاطــرت فتــح مـی کنــم ،
امـــا تـــو ،
مـــــــــرد بـــــــاش !
اگـــر ســـراغ نگاهتــــ را گرفتند ،
بگــــو :
واگــــــذار شـــــــده...
نمیدانم ...
چرا میان این همه اتفاق ،
تو را ...
دلم ، میخواهد عاشق باشد ...
و حقوقش را از من میگیرد....
حرفهای زیادی بلد نیستم . . .
من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت !!
که حرفهایم را دزدید ،
از عشق چیزی نمی دام ،
اما دوستت دارم . . .!
کودکانه تر از آنچه فکر کنی...!
همـــــه چیز ،
از جایی شروع شد که ...
گفتــــی دوستم داری !
گاهــــی ،
برای یک عمــــر بلاتکلیفی …
بهـــــانه ای کافی است !
از ساختار دنیا اطلاع زیادی ندارم
اما من هم دوست داشتم دنیای کسی باشم!!!
من مانده ام و۱۶جلد لغت نامه
که هیچکدام ازواژه هایشان مترادف
*دلتنگی*
های لعنتی نمیشود!
کاش دهخدا میدانست دلتنگی درد دارد…نه معنا
این روزها صدای دوره گرد کوچه هم مرا به گریه میاندازد
چه برسد به مرور خاطراتمان
ایـטּ روزهـآ در سڪوت سرسخـت ...
بے صـدآ گـریــہ میڪنـمـ ...
ولـے ...
دنیـآ مـوآظبـمـ بـآش !
قـلبـمـ
هـنـوز زنـآنــہ مے تـَپـد . . .!
هی فلانی !
بی هوا آمدی . . .
مرا هوايي کردی و
رفتی...
چه رسم ناجوانمردي را خوب ميدانی . .
حماقت چیست…؟
این که من…
تو را…
با تمام بدی هایی که در حقم میکنی…!!
هنوز…
בوســـتــ♥ــَــت בارم